. در میان آنها مردی وجود داشت که شباهت زیادی به سناتورهای رومی داشت ، چون لباس کهنهی تاتارها را برتن داشت . دیگری لباسی خوشدوخت با جلیقه پوشیده بود ، اما در زیر آن ، پیراهن کثیفی به چشم میخورد . صاحب لباس چهرهای غیرعادی و همچون جانیها داشت ، اما نگاهش چنان انباشته از اطمینان بود که هیچکس نمیتوانست این اطمینان را متزل سازد . معلوم بود که همهی این افراد ، در عین جوانی ، بسیار باتجربه بودند . زندگی را سهل می گرفتند . بینشی دلیرانه همراه با نوعی زیرکی پنهان و مشکوک در آنها وجود داشت . مردی که لباسی خاکی رنگ پوشیده بود ، سرش را به نشانهی احترام و با نزاکت به آرامی تکان داد و با لحن نیمه استفهامی گفت :
- آقای رئیس ؟
- بله . خود من هستم . چکار دارید ؟
- همهی ما که در اینجا جمع شدهایم ، نمایندهی اتحادیهی ان متحد ، روستوف خارکوف و اودسا نیکلایف هستیم .
وُکلا با شنیدن این جمله در صندلی خود جابجا شدند . رئیس جلسه از فرط حیرت به عقب رفت و با چشمانی غرق در شگفتی پرسید :
- چه اتحادیهای ؟
مرد با خونسردی پاسخ داد :
- اتحادیهی ان . دوستانم به من افتخار دادند و مرا سخنگوی خود کردند !
رئیس با تردید گفت :
- خیلی . خوشوقتم !
- متشکرم . هر هفت نفر ما ان معمولی هستیم ، اما هریک از ما در رشتهی خاصی ی میکند . اتحادیه به ما اجازه داده است تا موضوعی را به اطلاع این کمیتهی محترم برسانیم !
مرد دوباره با سر کُرنش کرد و گفت :
- استدعا داریم ما را یاری کنید !
رئیس با بلاتکلیفی سرش را تکان داد و گفت :
- منظورتان را درست نمیفهمم . موضوع چیست ؟ بیشتر توضیح بدهید .
- موضوعی که به ما شهامت و افتخار درخواست کمک از شما نجیبزادگان را داده است بسیار روشن ، ساده و مختصر است و شش یا هفت دقیقه بیشتر وقت شما را نمیگیرد . وظیفهی خود میدانم قبلاً این موضوع را به شما بگویم که چون وقت تنگ است و درجهی حرارت هوا به ۱۵۰ درجهی فارنهایت در سایه میرسد .
سخنران کمی سینهی خود را صاف کرد . به ساعت طلای خود نگاه کرد و گفت :
- شما در گزارشهایی که اخیراً در رومههای محلی به چاپ رسیده ، اخبار مربوط به روزهای ناراحت کننده و وحشتناک آخرین کشتار دستهجمعی یهودیان را خواندهاید . نشانههایی از محرکین این کشتار به دست آمده ؛ ظاهراً پلیس به آنها پول داده و آنان را سازماندهی کرده است . در بین این محرکین ، از تفالههای جامعه مانند میخوارهها ، ولگردها ، پااندازها ، اوباشِ محلات فقیرنشین و از جمله از ان نیز نام برده شده است . ما در ابتدا سکوت کردیم ، اما سرانجام لازم دیدیم به چنین اتهام ظالمانهای در برابر جامعهی جهانی پاسخ گوییم . اینجانب بخوبی میدانم که ما ها در چشم جامعه ، دشمن آن و قانونشکن بهشمار میآییم . اما آقایان ، برای لحظهای وضع این دشمن جامعه را در نظر آورید . چراکه به جرمی متهم گردیده که هرگز مرتکب آن نشده است و با تمام قدرت روحی خود آمادهی دفاع از این اتهام است ، اگر نگوییم که ان چنین ظلمی را بیش از یک شهروند عادی و متوسط احساس میکنند . اینک اعلام میداریم که اتهام وارده کاملاً بیاساس بوده و نه تنها برخلاف حقیقت است بلکه با منطق نیز سازگار نیست . من بر آن هستم تا این موضوع را طی چند کلمه عرض کنم ، چنانچه کمیتهی محترم از سر لطف به سخنانم گوش فرا دهد .
رئیس جلسه گفت :
- بفرمایید .
و وکلا با صدای آهسته گفتند :
- خواهش میکنیم . خواهش میکنیم .
- از سوی دوستانم سپاس صمیمانهی خود را به خاطر این لطف ابراز میکنم . مطمئن باشید که کمیته از گوش دادن به حرف ما پشیمان نخواهد شد . خوب ، با اجازهی شما دربارهی این حرفهی نیرنگآمیز ولی دشوار سخن میگویم . سخنان خود را به آنگونه شروع میکنم که گیرالونی در پرولوگ پاگ لیاچی آواز میخواند . اما آقای رئیس با اجازهی شما میخواهم گلویی تَر کنم . دربان برایم یک لیموناد بیاور . این دربان آدم خوبی است . آقایان قصد ندارم زیاد دربارهی جنبهی معنوی حرفهی ی و اهمیت اجتماعی آن سخن گویم . بدون شک شما گفتهی ضد و نقیض و معروف پرودون را میدانید که میگوید : "مالکیت ی است ." ممکن است از این گفته خوشتان نیامده باشد ، اما تابحال واعظان بزدل بورژوازی یا کشیشهای فربه ، آن را رد نکردهاند . مثالی میزنم : پدری با فعالیت خود و زیرکانه یک میلیون روبل جمع میکند و آن را برای پسرش به ارث میگذارد که آدمی است ابله ، بیاراده ، تنبل ، جاهل ، منحط ، وسواسی ، بیمغز و مفتخور ، معنای واقعی یک میلیون روبل یک میلیون روز کار است که باید نصیب کسانی میشد که کار میکنند ، عرق جبین میریزند و خلاصه زندگی و خون عدهی زیادی از مردم است . چرا ؟ زمینهی استدلال مالکیت چیست ؟ به درستی معلوم نیست . بنابراین آقایان ، چرا این عقیده را نپذیریم که حرفهی ی همانگونه که تا اندازهای از انباشت ثروت در دست افراد معدودی جلوگیری میکند ، همچنین به مثابهی اعتراض نسبت به تمامی مرارتها ، پلیدیها ، خودکامگیها ، خشونت و نادیده گرفتن شخصیت انسانی به کار میرود . علیه همهی بدبختیهایی است که 'سازمان سرمایهداری بورژوازی' در جامعهی جدید بوجود میآورد . دیر یا زود این وضع در اثر انقلاب اجتماعی دگرگون خواهد شد و مالکیت تنها در خاطرات اندوهگینانه باقی خواهد ماند ، و افسوس که در اثر این انقلاب ما ان نیز از صفحهی گیتی محو خواهیم شد ! ما ان .
سخنران مکثی کرد تا سینی لیموناد را از دست دربان بگیرد ، آن را جلوی دستش بر روی میز نهاد و گفت :
- آقایان مرا معذور دارید . ای مرد خوب این سینی را بردار . و موقع بیرون رفتن در را پشت سرت ببند .
دربان با صدای بلند گفت :
- بسیار خوب ، عالیجناب !
سخنران گیلاس لیموناد خود را تا نیمه نوشید . سپس به سخنانش ادامه داد :
- نمیخواهم دربارهی جنبههای فلسفی ، اجتماعی و اقتصادی مسئله صحبت کنم چون شما را خسته میکند . با وجود این باید بگویم که حرفهی ما نزدیکی بسیاری با اندیشهای دارد که 'هنر' نامیده میشود . در حرفهی ی ، همهی ارکان هنر وجود دارد : استعداد ، الهام ، خیال ، نوآوری ، بلندپروازی و دوران طولانی و پرشور شاگردی . این کار بیفضیلت است و کارامازین بزرگ با شیفتگی و جذابیت دربارهی آن داد سخن داده است . آقایان هرگز نمیخواهم وقت گرانبهای شما را با این اندیشهی ضد و نقیض بگیرم . اما چه کنم که نمیتوانم از شرح و تفسیر مختصر عقیدهام صرفنظر کنم . صحبت کردن از حرفهی ی برای فرد ناآشنا به آن یاوهگویی و مسخره مینماید ، با وجود این به شما اطمینان میدهم که این حرفه کاری واقعی است . کسانی هستند که حافظهای نیرومند ، تیزبینی ، حضور ذهن ، تردستی و بالاتر از همه حس ارتباطی قوی دارند . این افراد از زمانی که به جهان خداوند پای نهادهاند تنها و مهمترین هدفشان این است که در قمار برگ بزنند [بازی کنند(؟)] . حرفهی جیببری نیازمند تردستی بسیار و چالاکی فراوان و حرکت سریع است - اگر از هوش و زیرکی که جیببرها دارند سخن نگوییم - استعداد زیادی در کار مشاهده و توجه بسیار به یک چیز دارند . جیببرها از بچگی مجذوب اسرار اشیای پیچیده مثل کارکرد دوچرخه ، چرخخیاطی ، اسباببازیهای مکانیکی و ساعت هستند . آقایان ، خلاصه کسانی هستند که با مالکیت خصوصی سر عناد دارند . شما میتوانید این تمایل را انحطاط بنامید ، اما به شما میگویم که واقعی را نمیشود با وعدهی نشو و نمای زندگی شرافتمندانه ، یا پاداش نان زنجبیلی ، یا پیشنهاد وضعی ثابت در جامعه ، یا با رشوه دادن ، یا با عشق یک زن فریب داد . زیرا در این حرفه ، زیبایی جاودانی مخاطره ، جاذبهی ژرف خطر ، استغراق شادمانهی جان ، شورِ برانگیزانندهی زندگی و جذبه وجود دارد ! درحالیکه شما از حمایت قانون با کمک قفل ، تپانچه ، تلفن ، پلیس و سربازان برخوردارید ، ما به تردستی و بیباکی خود متکی هستیم . ما به روباه میمانیم و جامعه جوجهای است که سگها از آن مراقبت میکنند . آیا میدانید که هنرمندترین و مستعدترین افراد در دهات ما ، اسب و شکار میشوند ؟ شما چه دارید ؟ زندگیتان بیثمر و بیروح و بسیار تحملناپذیر برای کسانی است که روح بزرگی دارند !
قانون شکنان ( الکساندر کوپرین )
Proudhon : سوسیالیست معروف فرانسوی و بنیانگذار اندیشهی شرکتهای تعاونی .م
نجف ارباب ، سرش را به زحمت بالا آورد و عاجز و بیمناک به بالای چشمهای گُلمحمد که پرمایی در پیشانی او بود نظر انداخت و گفت :
- من آدم آبروداری هستم . آدم گدا - گرسنه و بیسر و پا نیستم که اینجور به خواری اسیرم کنند ، روی اسبِ بنشاننم و بیابان تا بیابان من را بکشانند . کاری که تو با من کردی ! چرا . برای چی همچو کاری با من میکنی ؟!
- برای چی ؟! برای اینکه تو آدم کشتهای !
- من . اگر هم من آدم کشته باشم ، مگر فقط من یکی در این ولایت آدم کشتهام ؟!
گُلمحمد گفت :
- نه ؛ اما به ناجوانمردی تو ندیدهام کسی آدم بکشد ! آن دوتا رعیت کم در خانهی شما زحمت کشیده بودند ؟ چرا به آن حال و روز خفهشان کردی ؟ آنها که با تو دشمنی نکرده بودند ؛ سهل است که روحشان از کار تو خبردار نبود ! بود ؟ آن دو تا مرد داشتند کاههای انبار تو را جابهجا میکردند ، ای از خدا بیخبر ! چرا آن دو تا آدم را قربانی کردی ؟ کی همچو راهی پیش پای تو گذاشت ؟ کی به گوش امثال تو خوانده که باد به سورنای بدنامی گُلمحمد بیاندازید ؟ کی ؟ چه سودی میخواهید از این کارتان ببرید ؟ دست و زبان کدام زنجلبهایی در اینکار هست ؟ چرا میخواهید در میان مردم اینجور وانمود کنید که گُلمحمد بزّهکش است ؟ که رعیتمردم را بیخود و بیجهت کاه - دود میدهد و خفه میکند ؟ که گُلمحمد ظالم است ؟ ها ، چرا ؟ که یعنی مردم اینجور پندار کنند که من به فقیر - بیچارهمردم ظلم میکنم ؟ ها ؟! . آخر شماها چهجور جانورهایی هستید ؟! چقدر دروغ میگویید ! دروغ ، آنهم به هر قیمتی ! به قیمت خون کسانی که شماها را با زحمت خودشان نان دادهاند و بزرگ کردهاند ! تف به چشمهای بیحیای شماها ! دلم میخواست اینجا نبودی تا خودم آن چشمهایت را از جا میکندم ، تخم حرام ولد ! که اگر هزار - هزار شماهارم بکشم ، باز هم دلم قرار نمیگیرد !
با صدایی ترسزده و مسخ شده ، نجف گفت :
- تو نان و نمک من را خوردهای !
- خوردهام !
- فشنگ و اسلحه از من گرفتهای !
- گرفتهام !
- میان رختخواب قناویز خانهام خوابیدهای !
- گیرم که !
- باز هم . در این ولایت من و تو با هم سر و کار داریم .
- خوب ؟
- باز هم محتاج فشنگ و تفنگ میشوی !
- حرف آخر ؟
ارباب نجف ساکت ماند ؛ سپس با نگاهی پرذلت پرسید :
- حالا میخواهی چه با من بکنی ؟
گُلمحمد برخاست و گفت :
- میگویم رختخواب پاکیزهای زیرت بیاندازند . امشب را مهمان هستی !
- بعدش ؛ بعدش را میپرسم !
- بعدش . بعدش همانچه که شنیدی ! میبرمت به سنگرد و میان میدان قلعه وامیدارمت تا جواب بدهی . وامیدارمت تا برای اهالی بگویی چهجور و برای چی دوتا رعیت گرسنهات را با کاه - دود خفه کردهای . بعد از آن هم میگذارم تا خود مردم ، هرکاری که خواستند با تو بکنند !
- مردم ؟!
با وجود تنگنایی که نجف ارباب در آن دچار بود ، به هنگام بر زبان راندن این کلام ، نخواست پوزخندِ به تحقیر و نفرت آمیختهی خود را پنهان بدارد . بس آنگاه که با سکوت سرد و منتظر گُلمحمد برخورد ، زبان با شیوهای دیگر گشود و گفت :
- راضیشان میکنم ؛ مردم را من راضی میکنم ! چی میگویی ؟ اگر راضیشان کردم چی ؟ سری پنجمن غلّه میریزم میان توبرههایشان ؛ خانوار آن دوتا رعیت را هم راضی میکنم . هرخانواری یک جوال گندم و پنجاه تومن پول . از هر خانواری هم یک نفر را به کار میزنم ! . آنوقت چی ؟!
گُلمحمد که احساس میکرد صدای سایش خشمآلود دندان خود را بر دندان بهگوش میشنود ، بیپروای سفره و مهمان گفت :
- آنوقت . خودم میکُشمت ! همانجا ، پیش چشمهای گرسنهی اهالی میکِشمت بالای دار ! . خودم !
کلیدر ( محمود دولتآبادی )
آرامیها مردمی سامینژاد بودند که در حدود سدهی پانزدهم پیش از میلاد از شبهجزیرهی عربستان به سوریه و عراق مهاجرت کردند . سامیها نامِ آرام را به کشور لبنان ، سوریه و عراق اطلاق میکردند ، در تورات از کشور آرام ، سرزمینهای واقع در شمالشرقی فلسطین تا بینالنهرین و آشور نام برده شده است ، و از غرب به دریای روم و از شمال به کوههای توروس در آسیای صغیر محدود میشده است . از کتیبههای بابلی که از قرن ۱۴ ق.م به دست آمده معلوم میشود که گروهی از اقوام سوتی و اخلامی که هر دو از قبایل آرامینژاد بودند در نواحی دمشق و مناطق جنوب فرات نزدیک خلیجفارس مسکن داشتند . بنابراین مرکز مسکن اقوام آرامی به دو قسمت تقسیم میشود : دستهای از ایشان در شمالغربی بلاد کنعان مأوا گرفته و گروهی دیگر به طرف مشرق در صحرای عراق و پیرامون بابل و آشور مهاجرت کردهاند ، شاهان بابل و آشور کوششهای بسیاری در بیرون راندن قبایل آرامی از شهرهای آبادان آنزمان کردند ولی بهعلت مهاجرت مداومِ آن قبایل به مناطق مزبور به آنکار توفیق نیافتند .
هجوم قوم هیتها در حوالی قرن ۱۲ ق.م به آسیای صغیر و سوریه و عراق و قتل و غارت آنان در آن نواحی مهاجرت آرامیها را به عراق و سوریه آسان کرد ، زیرا پادشاهان آن عصر چون خود را در برابر خطری بزرگتر دیدند ، از جلوگیری ورود آرامیها به آن ممالک منصرف شدند و با تمام قوا با قوم تازهنفس هیتی که از طرف شمال کشور ایشان را تهدید میکردند به نبرد پرداختند . آرامیها نیز فرصت را مغتنم شمرده ، از فرات گذشته ، با فراغبال در بلادِ آبادان عراق و سوریه مسکن گزیدند ؛ در حوالی ۱۰۰۰ ق.م که مقارن عصر داوود نبی است ، دولتهای کوچکی در سرزمین سوریه تا حدود کشور اسرائیل تشکیل دادند ، که معروفترین آنها آرامدمشق و آرامصوبا در سرزمین حورانشام ، و آرامبیترحوب در اطراف یرموک ، و آراممعخا در منطقهی جبالحرمون بود . بهعلاوه دولتهای کوچکی در سوریهی شمالی تشکیل دادند ، که مهمترین آنها دولت شمأل بود .
آرامیان بهعلت نزاع دائمی بین زعمای خود بهاتحاد و تشکیل دولت نیرومند مستقلی قادر نشدند ، و پیوسته با خود و دیگر اقوام مجاور در منازعه میزیستند ؛ چنانکه بنیاسرائیل از بدترین دشمنان آرامیها بهشمار میرفتند ، در تورات جنگهای آن دو قوم مسطور است . در عهدنامهی شلمانصر شاه آشور ۸۵۹-۸۲۵ ق.م آسوریان جنگهای سختی با آرامیها کردند (۷۳۸ ق.م) و در اثر آن ارکان دولتهای آرامی متزل شد . بالاخره حکومتهای ایشان در نواحی ، در سنهی ۷۱۰ ق.م ، پس از سقوط دولت شمأل به غلبهی لشکر آشور تمام شد .
در قرون بعد دولتهای کوچک آرامی نیز در تاریخ پیدا شدند که ازجمله دولت تدمر (به یونانی پالمیر) در سوریه ، سر راه کاروانرویی که از سوریه به مصر میگذشت تشکیل شد ، که دولت ایشان سرانجام در ۲۷۶ میلادی به دست رومیان منقرض گشت . و دیگر دولت عربی و آرامی نبطی است که دولتی در شبهجزیرهی طورسینا تشکیل دادند ، پایتخت ایشان شهر سلع بود که بهیونانی آنرا پترا بهمعنی سنگ میگفتند ، این کشور تا بهصحاری سوریه امتداد داشت ، و دمشق و اطراف شهر فرات را در قلمرو حکومت خود درآورد ، حتی بهقسمتی از حجاز نیز دست یافت . این دولت در ۱۰۶ ق.م بهدست رومیها از بین رفت . دیگر دولت کوچک اسروئن با خسروان در سوریه که پایتخت آن ادسا ، اورها یا اورفا بزرگترین مرکز تمدن و فرهنگ آرامی سریانی بود که در ۱۳۲ ق.م تشکیل و بالاخره ضمیمهی دولت روم شد ؛ با انقراض دولتهای آرامی نفوذ معنوی ایشان از بین نرفت ، بلکه بیشتر شد . دیری نگذشت که فرهنگ و زبان ایشان در آسیای قدامی (پیشین) شایع گشت و زبان بینالمللی ملل خاورنزدیک گردید .
شاهان هخامنشی چون برای مرتبط کردن شاهنشاهی خود به یک زبان سهل و روان احتیاج داشتند ، زبان آرامی را زبان بینالمللی و روابط بینالممالک دستنشاندهی خود ساختند ، و آن زبان آرامی شاهنشاهی است ، چنانکه کتیبهها و آثاری که از خط و زبان آرامی از آن عصر بهدست آمده صحت این مدعا را ثابت میکند . دبیران و منشیان دربار هخامنشی غالباً آرامینژاد بودند ، و توسط ایشان بود که لغات و کلمات سامی و آرامی در خط و کتابتهای ایرانی چون پهلویاشکانی و ساسانی و سغدی راه یافت . حتی ایرانیها بعدها خط خود را از آرامیها اقتباس کردند و خط پهلوی و دیگر خطوط آسیای میانه از آن رسمالخط مأخوذ است .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
خدایان از بشر ناراضی شدند و محرمانه تصمیم گرفتند که بشر را نابود کنند . ولی اِآ Ea این راز را به بوتهی خاری گفت ، بوتهی خار آنرا به زیوسودو Ziusuddo که به قول بابلیها اوتناپیشتین Utnapishtin بود تکرار کرد ، و به او نصیحت داد که زورقی بسازد . اوتناپیشتین [نوح] خود و خانوادهاش را در آن زورق جای داد ، سپس طوفانی شدید روی داد . خدایان به وحشت افتادند . ربةالنوع ایشتار⁰ اعتراض کرد و گفت : من مردم را خلق کردهام که شما آنان را مانند بچهماهیها در آب بریزید . پس از آنکه همهی زمین را آب فرا گرفت ، طوفان رفتهرفته ساکت شد و زورق به کوه بلندی رسید ، اوتناپیشین از کشتی پیاده شد و برای خدایان قربانی کرد .
حادثهی طوفان تا چند سال پیش جزو افسانهها محسوب میشد ولی بنابه کشفیات لئونارد وولی در شهر اور ، این داستان صورت حقیقت به خود گرفته است . بدینطریق در محلی که سیل و طغیان آب طبقات مختلفهی خاک را شسته ، و زمین را به طبقهی خاک مربوط به ۳۲۰۰ قبل از میلاد رسانیده بود ، گودالی به عمق ۴۸ پا و عرض ۷۵ پا کندند . در اینجا هشت ساختمان در یک لایهی زمین پشتسرهم پیدا شد که کف اطاقهای آنها از گِل سفت کوبیده شده بود [.] . مردمی که بعد از طوفان در این سرزمین مسکن گرفتند از نژاد مردم قبل بودند و همان اشیاء و ظروف سفالین را استفاده میکردند اما در تمدن (مدنیت) پستتر از آنان بودند . پس انقلابی در تمدن آنان روی داد و مردمی از نژادی غیر از نژادی که طوفان را میشناختند بهجای آنها نشستند ، و احتمال میرود این تازهواردان سومریها بوده باشند .
ایران در عهد باستان ( جواد مشکور )
⁰بزرگترین خدای سومری ربةالنوع فراوانی بود که به مردم و خلقِ زمین روزی میداد . این الههی سومری معمولاً به شکل زنی که ش را به دست گرفته و شیر خود را نثار مینماید مجسم میشد . این ربةالنوع در ایران نیز پرستش میشد ، و مجسمهی آن در کاشان ، دامغان ، گرگان و نهاوند دیده شده است . ربةالنوع فراوانی بعدها در آسیای صغیر و یونان به نام ونوس خوانده شد . در شهرهای مختلف بینالنهرین او را نینا و ایشتار میخواندند .
درباره این سایت