. و پیشگویانه
هشدارم میدادند از تباهی ،
چون راهبی .
روی زین ، سوی سرنوشتم رکاب میزدم
و تنها اکنون ، زمان را که میآید درمییابم
چون پسری جوان که بر رکابش میایستد .
و این برای جاودانگی بس است
که خونِ من جاری میشود از سدهای تا سدهای ؛
بخاطر گوشهی امنی همیشه گرم ،
داوطلبانه ،
زندگیام را بخشیدم .
آینه ( آندرهی تارکوفسکی ، الکساندر میشارین )
درباره این سایت