وفاداری تام تنها زمانی امکان‌پذیر است که وفاداری از هرگونه محتوای عینی خالی گردد ، تا مبادا بر اثر دگرگونی در محتوا ، طبیعتاً تغییری در نوع وفاداری پدید آید . جنبش‌های توتالیتر هریک به‌شیوه‌ی خویش تا آنجا که می‌توانستند کوشیدند خود را از شر هرگونه برنامه‌ی حزبی خلاص کنند ، برنامه‌هایی که محتوای عینی مشخصی داشتند و میراث مراحل تحول غیرتوتالیتر پیشین بودند . هر برنامه‌ای هرچقدر هم که ریشه‌ای تنظیم شده باشد ، اگر هدف ی مشخصی را در بر داشته باشد که داعیه‌ی فرمانروایی جهانی را بیان نکند و هر برنامه‌ی ی‌ای که به مسائلی به جز "مسائل ایدوئولوژیک سده‌های آینده" بپردازد مانعی بر سر راه توتالیتاریسم به شمار می‌آید . بزرگ‌ترین دستاورد هیتلر در سازمان جنبش نازی ، سازمانی که از اعضای عقل‌باخته و گمنام یک حزب کوچک ملیت‌گرا ساخته شده بود ، این بود که او جنبش را از شر برنامه‌ی پیشین حزب خلاص کرد و این کار را نه تنها با دگرگونی یا الغای رسمی برنامه‌ی حزبی سابق ، بلکه با خودداری از هرگونه بحث و صحبت درباره‌ی نکات آن انجام داده بود . میانه‌روی نسبی محتوا و جمله‌بندی برنامه‌های حزبی پیشین ، بزودی زود منسوخ گشت . وظیفه‌ی استالین در این مورد همچون موارد دیگر ، دشوارتر بود ؛ برنامه‌ی سوسیالیستی حزب بلشویک در مقایسه با برنامه‌ی بیست و پنج ماده‌ای یک اقتصاددان غیرحرفه‌ای و یک ت‌مدار عقل‌باخته ، دردسر سهمگین‌تری بود . اما استالین نیز پس از نابودی جناح‌های حزب بلشویک ، از طریق اتخاذ خطوط معمولاً مارپیچ در حزب کمونیست و بازتفسیر و استعمال بیش از حد و نابجای فرمول‌های مارکسیستی ، سرانجام به همان هدف دست یافت . او با تکرار بیش از حد نسخه‌های مارکسیستی ، آیین عقیدتی مارکسیسم را از محتوایش خالی ساخت و دیگر نمی‌شد پیش‌بینی کرد که مارکسیسم انسان را به چه مسیر و چه عملی رهنمود می‌دهد . این واقیعت که کامل‌ترین آموزش در مارکسیسم و لنینیسم هیچ نقشی در رفتارهای ی نداشت - درحالیکه برعکس ، تنها تکرار گفته‌های شب پیشِ استالین در فردای آن‌روز نشانه‌ی پیروی از خط‌مشی حزبی به شمار می‌رفت - طبیعتاً به همان حالت ذهنی و فرمانبرداری شدید و به همان عدم گرایش به شناخت ماهیت اعمال انجامیده بود که شعار ابداعی هیملر برای اِس‌اِس‌‌‌هایش بیان می‌کرد : "شرف من وفاداری من است" . (یا : "فخر من دال بر وفاداری من است" .م)
صِرف فقدان یا نادیده گرفتن یک برنامه‌ی حزبی ، بخودی خود نشانه‌ای از توتالیتاریسم نیست . نخستین کسی که برنامه‌ها و خط‌مشی‌ها را به عنوان کاغذپاره‌های غیرضروری و وعده‌های دست و پا گیر و ناسازگار با سبک و انگیزه‌ی یک جنبش تلقی کرده بود موسیلینی بود که فلسفه‌ی ی فاشیستی او عبارت بود از کنشگرایی و الهام گرفتن از خودِ لحظه‌ی تاریخی . شهوت قدرت همراه با نفرت از تفصیل "حرّافانه‌ی" مقاصد مورد نظر ، ویژه‌گی همه‌ی رهبران اوباش را تشکیل می‌دهد ، اما با معیارهای توتالیتاریسم چندان مطابقت ندارد .
توتالیتاریسم ؛ حکومت ارعاب ، کشتار ، خفقان ( هانا آرنت )


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها