. داستان‌هایی از شهر سبزه‌وار برای نادعلی روایت می‌کرد . از اوباش‌های دروازه‌ عراق . وابستگی اوباش را به آلاجاقی ، به‌نشانی ، برای نادعلی برمی‌شمرد . می‌گفت که قمارخانه‌دارها ، هرزگان بی‌کار ، کاردکش‌های دله ، چه نشست و برخاست‌هایی با آلاجاقی دارند :
- این قماش آدم‌ها ، دست‌های آلاجاقی هستند . گاه‌به‌گاهی برایشان سفره پهن می‌کند . برای آلاجاقی آن‌ها حکم سپاه را دارند . منتها بی‌توپ و تفنگ . زره و شمشیر هم به دست و بال‌ِشان نیست . موزه و مهمیز هم ندارند . اما هرکدام چاقویی به آستین دارند . ناشتا را به شام می‌برند و شام را به ناشتا . شکم‌هایی گرسنه و دندان‌هایی تیز دارند . چشم‌هاشان گرسنه و حریص است . سر و پای ، سنگفرش خیابان‌ها را گز می‌کنند ، دور و بر میدان و کاروان‌سراها پرسه می‌زنند ، شاید پوست بزغاله‌ای را از دم پای فروشنده‌ی دوره‌گردی بند ‌و آن‌طرف‌تر آبش کنند . کنار هر خرابه‌ای پلاس‌اند ، مگر سهمی از شتیل قمار گیرشان بیاید . شب‌ها خواب ندارند . یک وقت می‌شنوی نصف شب دشنه‌ای بیخ حلق یک تاجر گذاشته‌اند و حق گرفته‌اند . از همه‌جا که درمی‌مانند به شیره‌ای‌ها و پااندازها پیله می‌کنند . چرخ‌های کالسکه‌ی آقابزرگ در شهر ، همین‌ها هستند . این دور و برها که کسی نیست ، تو هم از من نشنیده بگیر ، آدم ناتاوی است این آلاجاقی ! شریک است و رفیق قافله . از یک‌طرف تریاک‌ها را خروار خروار از دست افغان‌ها می‌گیرد و با دست آدم‌هایش در همه‌ی ولایت پخش می‌کند ، از طرف دیگر با مأمورها وامی‌بندد و آن‌ها را یکراست روانه‌ی پاچراغِ فلک‌زده‌ای می‌کند که قرض‌اش دو روز دیر شده .
کلیدر ( محمود دولت‌آبادی )

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها