سفر سختی بود ، اما پلوها از دریای مواج و بی‌پایان شن به‌سلامت گذشتند و به تون رسیدند ؛ در اینجا مارکو شرح سفرش را قطع می‌کند تا به توصیف معروف خود از پایگاه فداییان (حشاشین) در مولاهت (الموت) که نزدیک قزوین است بپردازد⁰ ؛ رئیس فداییان مردی بود به نام علاءالدین ، در اروپا معروف به پیرِ کوهستان ، که تشکیلاتی تروریستی را رهبری می‌کرد که شعبه‌ای هم در سوریه داشت :
"او در دره‌ای میان دو کوه ، بزرگ‌ترین و زیباترین باغی را که بشر تا آن‌زمان به‌خود دیده بود ، با بهترین میوه‌های جهان و پرشکوه‌ترین عمارت‌ها و کاخ‌ها . مزین به طلا و پیکره‌هایی از همه‌ی زیبایی‌های زمین و نیز چهار جویبار ، یکی پر از شراب ، یکی پر از شیر ، یکی پر از عسل و یکی پر از آب احداث کرد . ن زیبارو و دوشیزگانی دلفریب‌تر از همه‌ی دوشیزگان جهان نیز در باغ بودند که در نوازندگی ، آواز و رقص همتا نداشتند ."
و به قول مارکو : "در خدمت هر آرزویی بودند ."
پیرمرد گروه‌های کوچکی از پسران برگزیده‌ی ۱۲ تا ۲۰ ساله را که گلِ سرسبد همسالان خود بودند در این باغ گرد می‌آورد و می‌فریفت تا هنر شریف آدم‌ کشتن را بیاموزند . روش سربازگیری‌اش این بود که پسران را با حشیش تخدیر می‌کرد و سپس بی‌آنکه متوجه شوند به این باغ منتقل می‌کرد ؛ پسران به‌هوش می‌آمدند فکر می‌کردند در بهشت هستند . پیرمرد وقتی می خواست "یکی از بزرگان" را به قتل برساند ، شماری از این دست‌آموزان را برمی‌گزید و به قتل یکی از اهالی عادی محلی می‌فرستاد تا آزمایش پس دهند . جاسوسان درباره‌ی نحوه‌ی اجرای مأموریت گزارش می‌دادند ؛ جوانانی که بیشترین امتیاز را می‌آوردند به عیش و نوش روانه می‌شدند و بعد به مأموریت اصلی اعزام می‌شدند . پیرمرد آنان را در راه‌شان تشویق می‌کرد . می‌گفت اگر سالم برگردند می‌توانند دوباره به آن بهشت برگردند ؛ اگر کشته شوند ، در آنصورت حتی زودتر به بهشت می‌رسند . در هر دو حال چیزی از دست نمی‌دادند . پیرمرد کاری پرمنفعت پیشه کرده بود ، چون بسیاری از افراد مورد نظرش که قرار بود کشته شوند ، وقتی پیش‌آگهی می‌یافتند ، با پرداخت پول زندگی خود را می‌خریدند .
این داستان با آنکه آرایه‌های فراوان بر آن بسته شده است ، اساساً صحت داشت ، اما همانطور که مارکو می‌پذیرد چندان هم مطابق روز نبود ؛ چراکه قلعه‌ی الموت که در سده‌ی یازدهم میلادی (پنجم هجری) بنیاد یافته بود در سال ۱۲۵۶ میلادی (۶۵۴ هجری) به دست هولاکو ویران و غارت شد و علاء‌الدین نیز به قتل رسید . اما شعبه‌ی سوریه تا مدتی به حیات خود ادامه داد ؛ و در سال ۱۲۷۲ میلادی (۶۷۱ هجری) یعنی همان سالی که پلوها در تون بودند ، ادوارد شاهزاده‌ی انگلستان (که بعداً ادوارد اول لقب گرفت) زمانی که در سوریه بود ، به‌زحمت از دست یکی از اعضای این شعبه جان سالم به‌در برد .
جاده‌ی زرّین سمرقند ( ویلفر بلانت )

⁰این قطعه را ممکن است روستیلچو ، کاتب مارکو ، در متن گنجانده باشد .

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها